میگویند سکوت کنیم،اما چگونه؟! وقتی دراین وادی سکوت را به سان رضا میدانند! چگونه سکوت کنیم تا فرشتگان دیوصفت همچنان جام ریا و دروغ را بنوشند و تهماندهاش صدقهای باشد برای مردم کوچه و بازار،ته ماندهاش پتکی شود بر سر آیندگان... وقتی هیاهوئی در شهر برپا میشود،وقتی بازار ریا و شعار و دروغ گرم میشود، چه ساده ما هم به بازی گرفته میشویم در حالیکه فکر میکنیم هیچکس نمیتواند بازیمان دهد! چه ساده فریب میخوریم و دل میبندیم به عروسکهای خیمهشب بازی، به آنان چشم میدوزیم و هیچ وقت دستان سیاهی که تکانشان میدهند را نمیبینیم... به جز وقتی که بازی تمام میشود و صاحبان دستان سیاه پس از تشویق و هیاهوی ما از پشت صحنه بیرون میآیند و درحالیکه مات و مبهوت به آنان مینگریم به ما لبخند میزنند که توانستهاند لحظهای ما را سرگرم کنند و غافل از تمامی حقایق پیرامونمان... لبخند بر لبانمان و هیاهو در دلهایمان میخشکد، به عقب بر میگردیم، به لحظهی آغاز نمایش... نه؛ کمی عقبتر، به آن زمانی که برای یافتن راه نجات دردهایمان دنبال راه چاره بودیم،دنبال طبیبی که برای همیشه دردمان را درمان کند، بالاخره او را یافتیم،داشتیم با او اخت میگرفتیم، به او قول داده بودیم جز او به سراغ طبیب دیگری نرویم... اما همین که تبلیغ این نمایش کذائی را روی در و دیوار شهر دیدیم،همه چیز را فراموش کردیم، دیگر لحظه ای هم به او فکر نکردیم، به جای راه درمان بازهم رفتیم سراغ مسکن! و حالا که دیدیم همه چیز دروغ بود ناخودآگاه یاد طبیب دلشکستهای افتادیم که بارها گفته بود فریب مسکن های موقتی را نخوریم! اما ما بازهم... ما بازهم دل بستیم به روشهای بی اساس دنیایی! حالا ما ماندیم و پایان نمایش،ما ماندیم و رقص عروسکها روی سن، ما ماندیم و سوت و کف و هیاهو برای عروسکهای مرده ، ما ماندیم و لبخندهای خشکیدهی روی لب، ما ماندیم و کنار دستیمان که هنوز هم بیوقفه عروسکها را تشویق میکند وهنوز هم نفهمیده که همه چیز دروغ بود!، ما ماندیم و روسیاهی، ما ماندیم و دل شکستهی طبیبی که... آیا او دوباره ما را میپذیرد؟!
نوشته شده توسط : آسمانی |
جمعه 88 تیر 5 ساعت 12:45 عصر
|
|
نظر بدید تعداد نظرات
|
ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ
|